اسم | معنای اسم |
---|---|
خالق |
1- (عربي) آنكه كسي يا چيزي را پديد ميآورد، به وجود آورنده، آفريننده 2- از نامهاي خداوند، خالِق |
خرّم |
1- سرسبز و با طراوت 2- شاد، خوشحال، خوب، خوش 3- فرخنده، مبارك |
خسرو |
1- (معرب پهلوي) پادشاه 2- (اَعلام) 1: شاه سلسلهي اشکانی (110-128 ميلادی) که در زمان او ترايانوس (تراژان) امپراتور روم به ايران تاخت و تيسفون را گرفت، ولی با مرگ او جانشينش هادريانوس با ايران صلح کرد و غنايم جنگی را به ايران پس داد. 2: خسرو انوشيروان، شاه ساسانی ملقب به انوشيروان عادل 3: خسرو پرويز، شاه سلسلهي ساسانی (590-628 ميلادی) پسر و جانشين هرمز چهارم 4: خسرو شاه، شاه سلسلهي غزنوی (547-555 قمری) ... |
خشايار |
1- دلير، نيرومند 2- (اَعلام) نام دو تن از شاهان هخامنشي 1: خشایارشای اول، شاه (485-465 پیش از میلاد) پسر و جانشین داريوش اول، که آتن را تسخیر کرد و آتش زد، در جنگ دریایی با یونان شکست خورد و به ایران بازگشت. 2: خشایارشای دوم، شاه ایران (424 پیش از میلاد) كه پس از 45 روز پادشاهی به دست برادرش کشته شد. |
خشنود |
1- خوشحال و راضي 2- (در قديم) قانع |
خضر |
1- (در تصوف) خضر مقامي ممتاز دارد و راهنماي سالكان است.2- (اَعلام) 1: حضرت خِضر، پيامبري كه بنا به روایات با شستشو در چشمهي آب حیات عمر جاودان یافته است. او پیوسته گرد جهان می گردد و درماندگان را یاری میکند و گاه بر برخی اولیا ظاهر میشود. 2: خضر اتابک لر کوچک (692-93 قمری) که به دست حسامالدین عمر کشته شد. |
خلف |
1- (عربي) صالح، شايسته (فرزند) 2- جانشين 3- (به مجاز) پيروي كننده از پدر در اخلاق و كردار 4- (در قديم) فرزند |
خليل |
1- (عربي) دوست، دوست يكدل 2- (اَعلام) لقب حضرت ابراهيم(ع) در قرآن كريم. (سورهي نساء آيهي 125) |
خليل الله |
(عربي) مترادف خليل الرحمن 1- دوست خدا 2- (اَعلام) لقب حضرت ابراهيم(ع) |
خليلالرحمان |
(عربي) مترادف خليل الله، دوست خدا |
دادمهر |
1- عدالت دوست 2-داده خورشید 3- (اَعلام) نام چند تن از امير زادگان و شاهزادگان در تاريخ |
دادور |
1- (در قديم) دادگر 2- (به مجاز) قاضي 3- از نامهاي خداوند |
دارا |
1- برخوردار از چيزي يا در اختيار دارندهي چيزي، صاحب، مالك، ثروتمند 2- (در قديم) (به مجاز) خداوند 3- (اَعلام) (در شاهنامه) آخرين شاه ايران از سلسلهی کيانی، پسر و جانشين داراب و برادر اسکندر، چون اسکندر از پرداخت خراج مقرر به دارا خودداری کرد، ميانشان جنگ در گرفت، دارا شکست خورد و در حين فرار به دست دو تن از خدمتکارانش کشته شد. |
داراب |
1- دارنده 2- (اَعلام) 1: (در شاهنامه) شاه ايران از سلسلهی کيانی، پسر بهمن و هماي، که مادرش او را در شيرخوارگی در صندوقی نهاد و به آب انداخت. او وقتی بزرگ شد سلطنت را بازگرفت و با دختر فيلقوس پادشاه روم ازدواج کرد، ولی بعداً او را نزد پدرش بازگرداند. اسکندر (ذوالقرنین) از این ازدواج زاده شد. سپس داراب با زن دیگری ازدواج کرد و او پسری آورد به نام دارا که جانشين داراب شد 2: داراب نام شهرستانی در ... |
داريا |
(در پارسي باستان) دارنده، مترادف دارا |
داريوش |
1- ( دارا، داراي، داراب) به معني دارندهي نيكي (بهی) 2- (اَعلام) نام سه تن از شاهان ایرانی از سلسله ي هخامنشي 1: داريوش اول، معروف به داريوش بزرگ (کبیر) (521-486 پیش از میلاد) پسر ويشتاسپ، که به یاری بزرگان پارسی گوماتا را دستگیر کرد و خود به پادشاهی نشست. 2: داريوش دوم، (424- 404 پیش از میلاد) فرزند نامشروع اردشیر اول، او اسپارت را بر ضدّ آتن به جنگ واداشت. 3: داريوش سوم: (336- 330 پیش از میلاد) که در زمان ... |
دامون |
1- دشت و صحرا 2- (اَعلام) از حكماي قديم يونان و از فيثاغوريان |
دانا |
داراي عقل و تجربه، خردمند، عاقل، داراي علم و آگاهي، عالم، عليم |
دانش |
علم، مجموعهي اطلاعات يا آگاهيها دربارهي يك پديده كه از طريق آموختن، تجربه يا مطالعه به دست ميآيد. |
دانشور |
داراي علم و دانش، دانشمند (دانش + ور (پسوند دارندگي)) |