اسم | معنای اسم |
---|---|
بدريه |
(عربي) 1- منسوب به بدر يا ماه شب چهارده (بدر به معني ماهي كه به صورت دايرهي كامل ديده ميشود + ايه (پسوند نسبت))، 2- (به مجاز) ماه مانند و زيبارو |
بديع |
1- (عربي) جدید، تازه، نوآیین 2- زیبا 3- جالب، شگفت انگیز، نادر 4- (در ادبیات) از دانش های ادبی که در آن از آرایش ها و زیبایی های شعر و نثر بحث می شود. 5- از نام های خداوند، مبدع، آفریننده 6- (اعلام) 1: امیرمهدی بدیع تاریخ نگار و پژوهنده ی معاصرایرانی، در همدان زاده شد و در فرانسه تحصيل كرد. هدفش آن بود که جایگاه ایران را در تاریخ آنچنان که هست نه آنچنان که خاورشناسان می گویند به دنیا بشناساند. 2... |
بديعه |
(عربي) (مؤنث بَديعه) |
بشارت |
1-(عربي) خبر خوش، مژده، مژده دادن، مژده آوردن 2- (در ادبيات عرفاني) بشارت به وصل حبيب به سوي حبيب است. |
بشري (بشرا) |
1- (عربي) بشارت، مژده، مژدگاني، بُشري 2- از واژههاي قرآني (يونس: 64) |
بصيرا |
1- (عربي ـ فارسي) منسوب به بصیر (بَصيرا + ا (پسوند نسبت))، 2- منتسب به دانايي 3- (به مجاز) دختري كه بينا و دانا باشد. |
بصيرت |
1-(عربي) بينايي 2- (به مجاز) آگاهي داشتن از امري و جزئيات آن را در نظر داشتن، آگاهي و دانايي 3- (در تصوف) نيروي باطني كه سالك با آن حقايق و باطن امور و اشيا را در مي يابد. |
بلور |
1-(عربي، معرب از يوناني) نوعي مادهي معدني جامد و شفاف مانند شيشه 2- آنچه از جنس شيشهي شفاف خوب است |
بنت الهدي |
(عربي) دختر هدايت شده |
بهجت |
(عربي) شادماني، نشاط |
بهشت |
1- (در ادیان) جایی بسیار سرسبز و خرّم، با نعمت های فراوان که نیکوکاران پس از رستاخیز در آن زندگی جاوید خواهند داشت، جنت در مقابل دوزخ 2- (به مجاز) با صفاترین و بهترین جا 3- (به مجاز) دختر زیبا و با طراوت |
بهشته |
1- منسوب به بهشت (بهشت + ه (پسوند نسبت))، 2- (به مجاز) زيبا رو |
بهيه |
1-(عربي) تابان، روشن 2- فاخر، شكوهمند، بِهيه |
بيان |
1- (عربي) سخن، گفتار 2- شرح و توضيح 3- زبانآوري، فصاحت و بلاغت 4- (به مجاز) زبان 5- (در اصطلاح علوم بلاغی) علمی است که به ياری آن میتوان يک معنا را به شيوه های گوناگون، با وضوح و خفای متفاوت ادا کرد. |
تارخ |
1- (در عبري) (تارح) به معنی تنبل 2- (اَعلام) نام پدر حضرت ابراهيم(ع) |
تاميلا |
1- (عربي) از روي اميدواري، اميدوارانه (مصدر باب تفعيل) 2- در برخي منابع به معني بخشنده |
تبرك |
1-(عربي) تبرّك، مبارك بودن، مباركي، خجستگي، خوش يمني 2- بركت گرفتن |
تبسم |
1-(عربي) لبخند، خندهي بدون صدا، تبسّم 2- (در قديم) (به مجاز) درخشيدن |
تحسين |
(عربي) ستودن و تمجيد كردن، مورد ستايش قرار دادن، آفرين گفتن و نيك شمردن |
تراب |
(عربي) خاك، تُراب |