اسم | معنای اسم |
---|---|
آبنوس |
1- (يوناني) چوبي سياهرنگ و سخت و سنگين (گران بها) 2- (در گياهي) درختي هم خانواده با خرمالو كه بيشتر در مناطق گرمسيري آسيا و آفريقا ميرويَد، شيز |
آتاناز |
(تركي ـ فارسي) افتخار پدر، موجب آسايش و شادكامي پدر، عزيزِ پدر. |
آتريسا |
1- آتشگون، آذرگون، مانند آتش؛ 2- (به مجاز) زيبارو و برافروخته ، مرکب از آتری(تغییر یافته آذر-آتر-آتری) + پسوند مشابهت |
آترين |
1- آتش، آتشين 2- (به مجاز) زيبارو 3- (اَعلام) (در دوره ي هخامنشی) آتَرین بانویی نامدار از بازماندگان کمبوجیه پسر کوروش شاه بود که بر داریوش بزرگ شورش کرد. |
آترينا |
منسوب به آتَرين به معني 1- آتش، آتشين 2- (به مجاز) زيبارو 3- (اَعلام) (در دوره ي هخامنشی) آتَرین بانویی نامدار از بازماندگان کمبوجیه پسر کوروش شاه بود که بر داریوش بزرگ شورش کرد. |
آتنا |
1- (عربي) از واژههاي قرآني در سوره بقره، آلعمران و كهف به معناي عطا كن به ما، ببخش به ما؛ 2- (اَعلام) (در يونان باستان) آتنا رب النوع يوناني مظهر انديشه، هنرها، دانشها و صنعت، دختر زئوس و الههاي است كه اسم خود را به شهر «آتن» داده. |
آتوسا |
1-(يوناني) زبردست 2-(اَعلام) 1: نام چند شاهزاده خانم ايراني عهد هخامنشي و مشهورترين آنان دختر كوروش بزرگ، زن داريوش اول و مادر خشايارشاي اول است 2:(در اوستا) نامِ شه بانوي دوست داشتني گشتاسب شاه |
آتيه |
1-(عربي) آينده، زمان آينده 2- (به مجاز) وضع و حالت چيزي در زمان آينده به ويژه وضع و حالت خوب يا مناسب. |
آدرينا |
1- آتشين، سرخروي 2- (به مجاز) زيبارو |
آدينه |
روز جمعه، آخرين روز هفته |
آذر |
1- (پهلوي) آتش، نار؛ 2- ماه نهم از سال شمسي؛ 3- (در قديم گاه شماري) نام روز نهم از ماه شمسي در ايران قديم؛ 4- (به مجاز) آتشكده؛ 5- (اَعلام) فرشته نگهبان آتش نزد ايرانيان باستان. |
آذرخش |
1- صاعقه، برق 2- نام نهمين روز از ماه آذر (آذرگشسب را هم گاه آذرخش گفتهاند، این واژه تصحیفِ «آذرجشن» است و آذرجشن، جشنی در روز نهم آذر بوده که در این روز به زیارت آتشکده ها می رفتند. |
آذردخت |
1- دختر آذر، دختر آتشين 2- (به مجاز) دختر سرخگون و زيبارو |
آذرنوش |
1- (در شاهنـامه) «نوشآذر» آمده و آن نام آتشكدهاي است در بلخ كه زرتشت در آنجا به دست يك توراني كشته شد 2-نام آتشكده ي دوم از جملهي هفت آتشكده ي فارسيان |
آذين |
1- زيور، زيب، زينت، آرايش 2- (در قديم) آيين، رسم و قاعده. |
آرا |
1- آراستن؛ زيور، زينت و آرايش (مخفف آراينده) 2- آرايشكننده، آراينده 3-اين واژه با واژه ي عربي آرا (آراء) به معني رأيها، نظرها و عقيدهها هم آوا و هم نويسه ميباشد. |
آراسته |
1- آرايش شده و زينت و زيور داده شده 2- آن كه علاوه بر ظاهر مرتب داراي صفتهاي خوب اخلاقي نيز هست 3- (پهلوی، صفت مفعولي از آراستن) منظم، مرتب، داراي سامان، با زيور و زينت |
آرام |
1- سكون، ثبات، آسايش، طمأنينه، صلح، آشتي، راحت 2-(در قديم) مايه ي آرامش، آرامش بخش، تسلي بخش |
آرامش |
(اسم مصدر از آراميدن و آرميدن)، فراغت، راحت، آسايش، صلح، آشتي، ايمني، امنيت، سنگيني، وقار و طمأنينه |
آرامه |
منسوب به آرام |