اسم | معنای اسم |
---|---|
آبتين |
1-(اوستايي) به معنی از خاندانِ آثویه 2- (در دساتیر) نفس کامل و نیکوکار و صاحب گفتار و کردار نیک و اسعدالسعدا معنی شده است 3- (اَعلام) (در شاهنامه) پدر فريدون، همسر فرانك، نام یکی از فرماندهان و پهلوانان ایرانی |
آتبين |
1-(اوستايي) به معنی از خاندانِ آثویه 2- (در دساتیر) نفس کامل و نیکوکار و صاحب گفتار و کردار نیک و اسعدالسعدا معنی شده است 3- (اَعلام) (در شاهنامه) نام یکی از فرماندهان و پهلوانان ایرانی |
آذرنوش |
1- (در شاهنـامه) «نوشآذر» آمده و آن نام آتشكدهاي است در بلخ كه زرتشت در آنجا به دست يك توراني كشته شد 2-نام آتشكده ي دوم از جملهي هفت آتشكده ي فارسيان |
آرزو |
1- خواهش، كام، مراد، چشمداشت، اميد، توقع و انتظار 2- ميل و اشتياق براي رسيدن به مراد يا مقصودي معمولاً مطلوب 3- (اَعلام) در شاهنامه دختر شاه یمن و همسر سلم پسر فریدون و نیز دختر ماهیار گوهر فروش و همسر بهرام گور |
به آفرين |
1- خوب آفريده 2- خوش سيما، خوش منظر3- (اَعلام) (در شاهنامه) خواهر اسفندیار، که ارجاسپ تورانی او را زندانی کرده بود و اسفندیار آزادش کرد. |
تورج |
(پهلوي) (اَعلام) نام پسر بزرگ فريدون؛ همان تور كه توران منسوب به اوست، چنانكه ايران منسوب به ايرج است. |
زال |
1-سفيد موي (زر) 2- (اَعلام) (در شاهنامه) پسر سام و پدر رستم، پهلوان افسانه ای ايران، که به وسیله ی سیمرغ پرورش یافت. |
ساسان |
1- (اَعلام) (در شاهنامه) 1: پسر بهمن و نوهي اسفندیار 2: (در ایران باستان) جدّ اردشیر بابکان، سرپرست آتشکدهي استخر در فارس |
سام |
1- (در اوستايي) به معني سياه 2- نام خانوادهاي ايراني 3- (اَعلام) (در شاهنامه) ايراني نوادهي گرشاسب جهان پهلوان پدر زال و جد رستم جهان پهلوان 4- (در عبري) سام به معني «اسم» و آن نام فرزند ارشد نوح نبي(ع) ميباشد، که قوم سامی به او منسوب است. |
شاپور |
1- پسر شاه، شاه زاده 2- (اَعلام) 1: (در شاهنامه) نام چند پهلوان ایرانی: 1: پسر نستوه و نوهي گودرز، که در جنگ نوذر با افراسیاب کشته شد. 2: از پهلوانان روزگار قباد ساسانی، معروف به شاپور رازی 3: از سرداران خسرو پرویز در جنگ با بهرام چوبین؛ 2) شاپور نام سه تن از شاهان ساسانی. شاپور اول: (241-272 میلادی)، پسر اردشیر بابکان، که با رومیان جنگید و والرین امپراتور روم را با گروهی از سپاهیانش اسیر کرد و به ... |
طهماسب |
(تهماسب) 1- دارندهي اسب قوی 2- (در شاهنامه) پدر «زو» پادشاه ايران و جانشين نوذر شهريار، از سلسلهي پیشدادی.3 - (اَعلام) 1: نام دو تن از پادشاهان صفوي طهماسب اول: دومین شاه صفوی (930-984 قمری) پسر و جانشین شاه اسماعیل، طهماسب دوم: دهمین شاه صفوی (1135-1144 قمری) پسر و جانشین سلطان حسین صفوی، که سرانجام توسط تهماسب قلی خان (نادرشاه افشار) معزول و کشته شد. |
طهمورث |
(در اوستايی) (مترادف تهمورث) 1- به معني قوي جثه و نيرومند 2- (اَعلام) (در شاهنامه) شاه پيشدادی، معروف به ديوبند، که ريسندگی، بافندگی و اهلی کردن را به مردم آموخت. |
قباد |
1- محبوب، شاه محبوب، سرور گرامي 2- (اَعلام) 1: (در شاهنامه) پهلوان ایرانی، پسر کاوه و برادر قارِن، که به دست پهلوانی تورانی کشته شد. 2: (در شاهنامه) (كيقباد) شاه داستانی ایران، نخستین شاه از سلسله ي کیانیان و از تبار فریدون، که در البرزکوه به سر میبرد. زال پس از مرگ گرشاسپ، رستم را به جستجوی او فرستاد و او را به پادشاهی خواند. او صد سال پادشاهی کرد و پایتختش شهر استخر بود. 3) نام دو تن از شاها... |
كارن |
1- (پهلوي) (مترادف و هم وزن قارِن) نام یکی از خاندان های بزرگ عهد اشکانیان 2- شجاع و دلیر، (کار به معني کار زار و پیکار و رزم + کسره و نون: پسوند نسبت )، منسوب به رزم یا کاروزار، جنگجو 3- (اَعلام) 1: (در شاهنامه) نام فرزند کاوه آهنگر و ﺳﭙﻬﺪار ﻓﺮﯾﺪوﻥ ﭘﺎدﺷﺎﻩ ﭘﯿﺸﺪادﻯ 2: سردار لشکر مهرداد شاهزاده اشکانی که علیه اشک بیستم (گودرز) قیام کرد. 3: ﻧﺎﻡ ﭘﺴﺮ ﻗﺒﺎد و ﺑﺮادر اﻧﻮﺷﯿﺮواﻥ ﭘﺎدﺷﺎﻩ ... |
كاموس |
(اَعلام) (در شاهنامه) نام مبارزي كشاني كه پادشاه سنجاب بود وي از بهادران توران و از امراي زيردست افراسياب بود. |
لادن |
1-(اَعلام) (در شاهنامه) نام محلي كه گودرز و طوس با پيران در آنجا جنگيد.2- (در گياهي) گل زينتي به رنگ زرد، قرمز يا نارنجي 3- گياه اين گل كه علفي يا پايا و رونده يا بالارونده است و گل و برگ آن مصرف دارويي دارد. 4- (در قديم) نوعي صمغ گياهي معطر |
لهراسب |
لُهراسب 1- (در اوستايي) به معني صاحب اسب تندرو 2- صفتی برای خورشید 3- (اَعلام) (در شاهنامه) لُهراسب سومین شاه سلسلهي كياني، که کیخسرو او را به جانشینی خود برگزید. او آتشکدهي آذر برزین را بنیان نهاد، 120 سال پادشاهی کرد و به دست ارجاسپ تورانی کشته شد. |
هجير |
مترادف هژير 1- (در قديم) خوب، پسنديده 2- (در شاهنامه) پهلوان ایرانی، پسر گودرز، که در جنگ یازده رخ پهلوان تورانی را از پای درآورد. |
پشوتن |
1- فداكار، پَشوتن 2- (در اوستايی) به معني محكوم تن 3- (اَعلام) (در شاهنامه) نام پسر گشتاسب و از ياران سوشيانت در روز رستاخيز، بر اساس روايت های زرتشتی، زرتشت از اهورامزدا برايش عمر جاودانی خواست. |
گردآفريد |
(اَعلام) (درﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ) ﻧﺎﻡ دﺧﺘﺮ ﮔﮋدﻫﻢ از ﻣﺮزداراﻥ اﯾﺮاﻧﯽ در زﻣﺎﻥ ﮐﯿﮑﺎووﺱ ﭘﺎدﺷﺎﻩ ﮐﯿﺎﻧﯽ، ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻟﺸﮑﺮ ﻣﺮزﺑﺎﻧﺎﻥ اﯾﺮاﻥ در ﻧﺒﺮد ﺑﺎ ﺳﻬﺮاب، ﮐﻪ در دژ ﺳﭙﯿﺪ در ﻣﺮز اﯾﺮاﻥ و ﺗﻮراﻥ ﺑﺎ ﺳﻬﺮاﺏ ﺟﻨﮕﯿﺪ ، ﻓﺮزﻧﺪ ﮔﮋدﻫﻢ |